ای اسیر قصه های بی قرار دیده ها
شوق تو در ماورای گریه و خندیده ها
من بدستم لاله ای از عشق دارم سرخ روی
هم به قلبت قصه ها دارم من از رنجیده ها
من کویری بی بهارم ؛ تشنه دریایی صبور
من غروبی بی طلوعم خسته از تابیده ها
عاشق روی غریبانه ترین خواب زمین
چون تلاش آفتابم در تب خوابیده ها
من غمم ، هر روز در چشمان عشقی دلفریب
من توام ، آسایشی در سایش سائیده ها
مهربانم من ، بداخلاقم ، پر از خالی ترین
انعکاس بی تماس سرد ناسنجیده ها
بگذر از من زندگی کن عشق تنها چاره نیست
مرد باید تا گذشتن ، گشتن از گردیده ها