شهر بی رحم

صبح خوبی آفتابی ، آسمان یکدست آبی

کوچه ها از شاخه ها پر

از برای شادمانی

رهگذار مهربانی ، بسته بر شاخه طنابی

کودکی آواز می خواند : لای لایی تاب تابی

آسمان ابرو گرفته

موی او دام تخیل

رنگ چشمانش شرابی

باد نرمی شاعرم کرد شاعر شهری سرابی

راستی اینجا تمام کوچه ها از شاخه خالی

هیچ لبخند لطیفی را نباشد بازتابی

آسمان شهر ما را دود بی رحمی گرفته

من همیشه غصه دارم از سوال بی جوابی

............

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد فهندژ شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.ottelo.blogsky.com

سلام . جالب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد