بدون واژه پژمردم در این بزم شبانه بی شما تا روز
گذشتم از غرور کوچه ها هر ساعتی بی آشنا تا روز
گمان می کردم از تنهاییم پا پس نخواهی برد ـ هی ـ افسوس
چه خام اندیش بودم من که کردم گریه ها تا روز
غرورم را شکستی گریه کردم قصه ها گفتم ولی بی سود
تو خورشیدی ولی من چیستم ؟ سنگی رها تا روز
خیالاتی شدم می بینمت در آسمان هر شب
تو می خوابی و من هم می کنم غم را صدا تا روز
چرا ؟ چرا ای دوست با رسم رفاقت دشمنی داری
نمی خواهی بخوانی عشق را در بارش اشک خدا تا روز !
۸/۴/۱۳۸۷
سلام. وبلاگ خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگی داری .اگه می خوای تو قرعه کشی سایت ما برنده شی یه سری هم به ما بزن ، ضرر نمی کنی ها.
www.persiansignal.com/fa
آن هنگام که با چشمان نیمه باز و قدم هایى سست
وانهادیم آنچه را که چیزى نبود
از کوچه هاى تاریک, چشمانم نگاه غریبه مردمان را دید
اما خورجین بر زمین ننهادم
خیابان تکرار متوالى قدم هایم بود
و کودک معصومیت از دست رفته ام
.
.
.
آری به جستجوى خود من راه آغاز نمودم
آری من صداى خش خش تکه تکه هایم را در راه شنیدم
و چه بسیار اشک ها
که در سینه مالامالم جاى دادم
و چه آرزویى وانهادن آرزوهایم در راه......
سلام امیر ،
مبارک باشه.
همین الآن تازه پیدا کردم.
یه موزیک ملایم قشنگ هم بزاری ، دیگه عالی می شه.
آفرین امیر جان.
ادامه بده عزیز.