بارالها

 

 

 

 

بارالها تو که از کنگره ی خاطره ها می آیی

شب و روز این همه تصویر به هم می سایی

 

باورم هست  که از پشت خیالم روزی بی گاهی

ظلمت این شب تارم برسد بر سحر رسوایی

 

باالها همه ی قصه فریب است ولی می دانم

چون در آشوب لبت می شنوم لالایی

 

من که خوابم ! ولی خوب تو را می بینم

که زمستان دلم را نفس و واسطه ی گرمایی  

 

بارالها لب هر واژه مرا می سوزی

طاقتم کم شده امروز در این تنهایی

 

بارالها نشدم فاش فاش که چون قطره اشک

از دیده ام امروز چرا می گذری ، باز چرا می آیی

نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.poem.blogsky. com

فکر کنم بتونید در وبلاگ من اشعار زیبایی پیدا کنید
دوست عزیز وبلاگ زیبایی دارید به وبلاگ من هم سری بزنید

مرضیه دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام.
واقعا زیبا بود.
اقاى درخشان بابت اجازه هم ممنون.

احمد یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.parchin-e-vafa.blogfa.com/

سلام امیر عزیز ،

شعرات حرف نداره دوست عزیز. خیلی مخلصیم.

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد