بارالها تو که از کنگره ی خاطره ها می آیی
شب و روز این همه تصویر به هم می سایی
باورم هست که از پشت خیالم روزی بی گاهی
ظلمت این شب تارم برسد بر سحر رسوایی
باالها همه ی قصه فریب است ولی می دانم
چون در آشوب لبت می شنوم لالایی
من که خوابم ! ولی خوب تو را می بینم
که زمستان دلم را نفس و واسطه ی گرمایی
بارالها لب هر واژه مرا می سوزی
طاقتم کم شده امروز در این تنهایی
بارالها نشدم فاش فاش که چون قطره اشک
از دیده ام امروز چرا می گذری ، باز چرا می آیی
فکر کنم بتونید در وبلاگ من اشعار زیبایی پیدا کنید
دوست عزیز وبلاگ زیبایی دارید به وبلاگ من هم سری بزنید
سلام.
واقعا زیبا بود.
اقاى درخشان بابت اجازه هم ممنون.
سلام امیر عزیز ،
شعرات حرف نداره دوست عزیز. خیلی مخلصیم.
یا علی