مانند باد از تو خبردار می شوم  

بازم شبیه کوچه گرفتار می شوم  

  

ولگرد می شوم به تو اما نمی رسم

شب گرد و خاک می کند و تار می شوم  

 

شاید هوای تو اما نه ! ... بی خیال  

من در کنار گل کَمَکی خار می شوم  

 

جان خودم تمام خیابان نه ! شهر را  

می گردم و دوباه بدهکار می شوم  

 

آخر چرا برای تو جایی نساختند  

آجر بیاورید که معمار می شوم  

 

یک عمر آفتاب من از غرب سبز شد 

باشد شهاب زرد خود این بار می شوم  

 

آن شمع ها که در تب شبها تمام شد 

ضرب در هزار از تو طلبکار می شوم  

 

دیوانه من برای تو عمریست زنده ام 

آخر به جرم زندگی بیمار می شوم  

 

26/8/1387

پی نوشت لبخند

وقتی که اشک با تو به لبخند می رسد
دل واژه های تلخ مرا قند می رسد

از شب خماری تشویش دار عشق
پیغام بی قراری پیوند می رسد

من در تماس چشم تو هی گیج می خورم
دیوانه می شوم ... و مرا بند می رسد

شب ها به جرم بی تو شدن زهر می خورم
آن لحظه ها که بی تو به شرمند می سد

شاعر شدم که عشق تو را جستجو کنم
جویای عشق با تو به لبخند می رسد

17/8/1387