ای کبوتر هوس نامه رساندن داری ؟
یا نمی خواهی از این خسته غمی برداری !؟
مهربانی کن این نامه به ضامن برسان
متعهد شده ای عشق به ما بسپاری
و به جان خودم امروز هوا بارانی است
من که می سوزم و اما تو کجا می باری
بنشین نوک بزنش بقر بقو کن و بگو
یاد دریا نکنم من که پرم از زاری !
یار هشتم ؛ بی خیال همه ی صحن و سراها برخیز
حیف جسمت که مقرنس شده در معماری
مثل زندانی از آن پشت به ما خیره مشو
تخم حسرت به دل خسته ی ما می کاری
نوش داری زمان ، دیر شده ، زود بیا
سر بالین غزالان بنشین از یاری
دل به امید تو عمریست غزل می خواند
و مهاجر شده اشکم به سرایت آری
ای کبوتر بپر و نامه ی بیمار ببر
و بگو عاشقتان مرده از این بیماری
20/8/1387
سلام
به کبوتر شعرت بگو بیاد نامه دلتنگی منم باخودش ببره
مثل همیشه خوب و عالی.
شاد باشید وعشقتان ابدی