لب نشین جویبارم تا بشویم اشک ها را
تا ابد کارم همین است شستن زخم خدا را
در ته بن بست باید در خیال پیله باشی
تا به بن بست دیگر پر بگیری رد پا را
رعشه دارد خوابهایم وقت بیداری یک عشق
می نشاند چشمهایم خاک تب دار صدا را
من که در این بی گناهی پای دار عشق مُردم
تا ابد بی تار و پودم مُردن بی انتها را
شاعرانه می نشینم در گناه زندگانی
می نویسم لای لایی کودکانه ماجرا را
کودکی آمد که شاید روزگاری مرد گردد
این زمان نابرادر زخم کرده دست ها را
۱۳۸۷/۹/۱۲
سلام داداش امیر
واقعا وقتی خوندم تا چند ثانیه در زیباییشون محو شده بود