زندگ در بی گناهی

لب نشین جویبارم تا بشویم اشک ها را

تا ابد کارم همین است شستن زخم خدا را

در ته بن بست باید در خیال پیله باشی

تا به بن بست دیگر پر بگیری رد پا را

رعشه دارد خوابهایم وقت بیداری یک عشق

می نشاند چشمهایم خاک تب دار صدا را

من که در این بی گناهی پای دار عشق مُردم

تا ابد بی تار و پودم مُردن بی انتها را

شاعرانه می نشینم در گناه زندگانی

می نویسم لای لایی کودکانه ماجرا را

کودکی آمد که شاید روزگاری مرد گردد

این زمان نابرادر زخم کرده دست ها را

۱۳۸۷/۹/۱۲

  

نظرات 1 + ارسال نظر
الناز پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.poupak.blogfa.com

سلام داداش امیر
واقعا وقتی خوندم تا چند ثانیه در زیباییشون محو شده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد