بختک کنایه می زند ای خواب ، مرده را

این منطقی نبود که کاشانه ساختیم

وقتی که راه پویش بیهوده داشتیم

این منطقی نبود که از خرمنی سیاه

بذر امید در دل اندیشه کاشتیم

بختک کنایه می زند ای خواب ، مرده را

حق دارد او اگر که بگرید به حال ما

این کاسه های تشنه ی لیسی که مانده اند

گندیده اند در تب بی انتقال ما

افسار این اسارت عصار گونه را

در دست هیچ مرد کهن دیده اید ، خیر

در یوزگی غربت خود را به جان عشق

از یک معین عاطفه پرسیده اید ، خیر

باور کنید جای شکایت نمانده است

با ما که هیچ لحظه مُعیَن نبوده ایم

با ما که گرد و خاک تر از گرد و خاک ها

راهی ِ قلب تیره ی دشمن نبوده ایم

این منطقی نبود که در وحدت وجود

وحدت میان تیره گی و خویش دیده ایم

این منطقی نبود که سیبی بدون عشق

از راه و رسم کهنه ی این باغ چیده ایم

پروانه کرم بوده و ایمان و پیله اش

باعث شده که اوج بگیرد در آسمان

اما درون پیله ی ما کرمهای عشق

ایمان نبود تا بزنیم پر بر آسمان

باور کنید قصه ی ما قصه ی بدیست

با این همه شکایت بیهوده مانده ایم

در لابلای زمزمه هامان برای خویش

یک گوشه استواری و مردن نخوانده ایم

7/4/1389

نظرات 1 + ارسال نظر
ابوالفضل دادا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.dadazolal.blogfa.com

سلام


شما در این خلوتکده ی عشق هر جمعه

میهمان زلالی تازه هستید

( یک زلال فارسی - یک زلال ترکی )






بچین ولی که دسته دسته نکن

(زلال عروضی پیوسته قافیه دار )




ای آشنا بر عشق

ای آنکه حال میدهی درعشق

سپـاس بـر حــرکاتت ، درود بـــــــر نـازت

بـرای من کمی تـو آور عشق

بنوشم آخر عشق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد