باران

سلام به همه ی دوستان گل

بعد از چند ماه با یک غزل به قول دوستان مثل همیشه غمگین در خدمتتونم .




در این انبوه می خواهم کسی باران من باشد


کسی مانند تنهایی شبی مهمان من باشد


کسی که کنج چشمانش هزاران ابر پنهان است

کمی در انتشار شب فقط پنهان من باشد


در آن باران که می بارد موازی با نگاه او

دلش نمناک تر از بارش چشمان من باشد


در این سختی که می خواهد بسوزد جسم و جانم را

بیاید بارشی یکریز تا آسان من باشد


مرا مانند پروانه بچرخاند به دورش تا

در این چرخش کمی شاید ، که او چرخان من باشد


چه رویای غریبی بود این اندوه بی پایان

که در انبوه تنهایی کسی باران من باشد


۱۳۸۹/۱۱/۲۹

نظرات 2 + ارسال نظر
فریناز جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود شعرتون
من که برش داشتم یادگاری

امید صباغ نو سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://ghazalbaran.persianblog.ir

سلام دوست...
وبلاگم بعد از ماهها به روز شد! با یک غزل و نیز خبرهای مربوط به انتشار مجموعه غزل جدیدم "تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض".چشم انتظار حضور گرمتان هستم.

با مهر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد