مبهم نبود آنچه که می دیدم و نشد
باور کنم هر آنچه که فهمیدم و نشد
گفتم فضای زندگیم را عوض کنم
روزی که سیب از لب تو چیدم و نشد
در راه ماندگی من از راه بدتر است
این را هزار مرتبه پرسیدم و نشد
باید قضای زندگیم را ادا کنم
حیفا به من که پای تو بوسیدم و نشد
اینک ، امید فاصله دارد دلم ولی
در عمق چشمهای تو پوسیدم و نشد
1389/12/14
سلام!
چشم ِ تو تنها علت ِ شبهای بی خوابی ست!
آغوش ِ تو دریایی از یک دسته مرغابی ست!
ماه من هنوز
به روز
است