باید قضای زندگیم را ادا کنم

مبهم نبود آنچه که می دیدم و نشد

باور کنم هر آنچه که فهمیدم و نشد

 

گفتم فضای زندگیم را عوض کنم

روزی که سیب از لب تو چیدم و نشد

 

در راه ماندگی من از راه بدتر است

این را هزار مرتبه پرسیدم و نشد

 

باید قضای زندگیم را ادا کنم 

حیفا به من که پای تو بوسیدم و نشد

 

اینک ، امید فاصله دارد دلم ولی

در عمق چشمهای تو پوسیدم و نشد

 

1389/12/14

نظرات 1 + ارسال نظر
مهزاد متقی سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://mahzaad.blogfa.com

سلام!
چشم ِ تو تنها علت ِ شبهای بی خوابی ست!
آغوش ِ تو دریایی از یک دسته مرغابی ست!
ماه من هنوز
به روز
است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد