حرف های مانده

روزی که خاک خانه ی امنی است می شود
هر حرف ناشنیده از این سرخ فام را
آسوده تا دوباره ی رویش هوار زد
آنگاه می شودهمه جا بی بهانه رفت
آن جمله های مانده ...
تعفن گرفته را
در هر کجا که گفتنشان کفر مطلق است
بی آنکه ترس مانع افکار نو شود
آهنگ ساخت
زمزمه کرد
یا که جار زد
آنگاه
سنگ خانه ی امن مرا بخوان :
__ این خفته در هزاره سوم دلش گرفت
کودک به بار آمد و خود را به دار زد
اما صدای آنچه پس از دار می شنید
"والعصر " بود
جای " اناالحق" برای او
آنجا هم از شکایت خود منصرف نشست
آنقدر بغض کرد که باران دلش گرفت
هر لحظه را به واژه کشید و کنار دار
هر واژه را به صورت خود بی شمار زد__
 آنگاه در فضای ِبه دنبال نور گفت
وقتی که خاک خانه ی امنی نمی شود
با خواب ها نجنگ
گاهی امید را
باید به شاخه های زمستان فکر ها
آویخت
بی حضور رسولان
و  دار زد .

دی ماه نود و یک