امان از این بوی پاییز و آسمان ابری ،
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ‌کس دیگری ...
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ,
دلت آغوش ِگرمتری می خواهد...!

حکم

بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم !

بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل !

با دلت ، دل حکم کن !

حکمِ دل :

هر که دل دارد بیندازد وسط ، تا ما دلهایمان را رو کنیم ...

... ... دل که رویِ دل بیفتد ، عشق حاکم میشود ... پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم .

این دلِ من !

رو بکن حالا دلت را !

دل نداری ؟!

بُر بزن اندیشه ات را ...

حکم لازم ، دل سپردن ، دل گرفتن ، هر دو لازم


آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام

شروع

 

حضورهیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست

خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما

خوش آن روزی که در یابیم جادوی حضور یکدیگر را ...

.................................................

یه جایــی هم هست

بعــد از کلی دویـدن یهــو وایمیستی ...

سرتــو میندازی پاییــن و آروم میگی:

" دیگه زورم نمیــرسه"


 

نامه


نامه رئیس کار گزینی یک اداره به یک کارمند خانم از همان اداره

به : ژولیت
شماره نامه : ١٢٣٧٨٠٩
موضوع : درخواست عشق

خانم ژولیت عزیز ،

بسیار خرسندم که به آگاهی شما برسانم که این جانب از تاریخ شنبه ١٤ اکتبر

به عشق شما گرفتار شده‌ ام .

پیرو ملاقاتی که با هم در تاریخ ١٣ اکتبر در ساعت ٣ بعد از ظهر داشتیم ، من

خودم را به عنوان یک عاشق سینه چاک به شما تقدیم می ‌نمایم .

این علاقه نخست به مدت سه ماه به طور آزمایشی خواهد بود و به شرط سازش

 و تفاهم به صورت عشق دائم در خواهد آمد .

البته پس از تکمیل دوره آزمایشی ، به صورت کارآموزی قابل ادامه خواهد بود و

انجام و ارائه ارزیابی این طرح منوط به ترفیع مقام از عاشق بودن به همسر

 بودن می‌ باشد .

تمامی هزینه ‌های متحمل شده برای خوردن قهوه و رفتن به گردش از ابتدا

به طور مساوی به عهده هر دو طرف می ‌باشد .

لهذا بسته به حسن خلق شما ، شاید من سهم بیش تری از هزینه ‌ها را به

عهده بگیرم و مسلما من به اندازه کافی بلند نظر خواهم بود که بخشی از

 مخارجی که به حساب شما است را تامین کنم .

بدین وسیله تقاضا می ‌کنم ظرف مدت ٣٠ روز از دریافت این نامه نسبت به

 ارسال پاسخ مقتضی اقدام فرمایید . در غیر این صورت این درخواست خود

به خود و بدون اخطار لغو خواهد گردید و اینجانب شخص دیگری را مد نظر

قرار خواهم داد .

بسیار مشعوف خواهم شد در صورتی که خود مایل به قبول این پیشنهاد

نیستید این نامه را برای خواهر خود ارسال نمایید .

با تقدیم بهترین آرزو ها برای شما ! پیشاپیش از شما سپاسگزارم !
ارادتمند
رومئو ، مدیر کار گزینی

به انتظار نشسته ایم

وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم
غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود.
او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست
بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند.
پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود
و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد.
اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش
نبستيم.
به اين اميد که هم رنگمان شود.
اما او از جنس ما نبود.
او همچون گردباد وزيد
شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند.
به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما...
مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد.
تلخي کرد و رفت.
زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک
که دورتر و دورتر مي شد شنيدم.
او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر
مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره
به انتظار نشسته ايم...
اما نه با او...

ببینمت

بگذشت در فراق شبهای بی شمار

              هر شب در این امید که ببینمت .

                         نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگدل

                                         هرگز نشد اسیر بی تمنا ببینمت .

 

 

منت پذیر قهر و عتاب تواءم  ولی

               می خواستم که بهتر از اینها ببینمت.

                            شب چون به چشم اهل جهان خواب

                                       می دود میل تو گرم در دل بی تاب می دود .

 

 

در پرده نهان دلم جای می کنی گویی

              به چشم خسته تنی خواب می دود .

                        می بوسمت به شوق و برون می شوم

                                  ز خویش چون شبنمی که برگل شاداب می دود.

فرار با دوست دختر جدیدم

 پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم بر روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود :پدر

پدربا بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

پدر عزيزم!
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم. او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ ، موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينی ها و اکستازيهايي که مي شناسیم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.

با عشق،
پسرت،
John

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوستت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن

شکسپیر چه گفت؟

من هميشه خوشحالم،مي دانيد چرا؟

براي اينكه از هيچكس براي چيزي انتظار ندارم.

انتظارات هميشه صدمه زننده هستندـزندگي كوتاه است ـپس به زندگي ات عشق بورز.

خوشحال باش ولبخند بزن،فقط براي خودت زندگي كن وقبل از اينكه صحبت كني ، گوش كن

قبل از اينكه بنويسي فكر كن

قبل از اينكه خرج كني درآمد داشته باش

قبل از اينكه دعا كني ببخش

قبل از اينكه صدمه بزني احساس كن

قبل از تنفر عشق بورز

زندگي اين است احساسش كن

زندگي كن ولذت ببر.....

پنج وارونه

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم این را پرسید

من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت:

دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه

پنج وارونه به مینو میداد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

بعد ها وقتی غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد،

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد...!!

 

دوباره آمدم

دوباره آمدم با تمام غمهای درون سینه ام ، آمدم تا دوباره زنده کنم خاطرات تویی را که دوستت دارم و می دانم اگر خدا بخواهد تو خواهی ماند و با هم به این روزهای بد خواهیم خندید ،آمده ام تا بمانم آمده ام تا خاطرت را برای همیشه زنده نگه دارم

...........................................................................................................................

 گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود  که چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

 

آغوش تو

                          آغوش تو گناه نيست.....

                      من در آغوش تو آرامش يافته ام

                    كه هيچ گناهي با آرامش مانوس نيست

                   من در آغوش تو امنيت را احساس كرده ام

                 كه در هيچ گناهي امنيت محسوس نيست

                من در آغوش تو تمام زيبايي را لمس كرده ام

               كه در هيچ گناهي زيبايي ملموس نيست

            پس امانم بده كه تا ابد در دل این زیبایی آرامش يابم

زندگی

"زندگی"

زندگي يعني بازي. سه ، دو ، يک … سوت داور............ بازي شروع شد!!!       دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ، دل شکستي ،عاشق شدي ، بي رحم شدي ، مهربان شدي… بچه بودي ،بزرگ شدي ، پير شدي سوت داورــــــ.?بازي تمام شد... زندگي را باختي

اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت

                  ...................................................................................

"خدا"

....به کرم سبز بينديش !
بيش تر زندگاني اش را روي زمين مي گذراند
به پرندگان حسد مي ورزد
از سرنوشتش خشمگين است
و از شکل خويش ناخشنود است
مي انديشد: « من منفورترين موجوداتم»
زشت- کريه و محکوم به خزيدن بر روي زمين
اما يک روز مادر طبيعت از کرم مي خواهد پيله اي بتند.
کرم يکه مي خورد.
پيش از اين هرگز پيله اي نساخته.
گمان مي کند بايد گور خود را بسازد
گمان مي کند زمان مرگش فرا رسيده است.
هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه مي برد
« خدايا- درست زماني که به همه چيز عادت کرده ام از من مي گيري»
آن گاه خود را نوميدانه در پيله حبس مي کند و منتظر پايان مي ماند
مدتي مي گذرد
در مي يابد که به پروانه اي زيبا تبديل شده
مي تواند به آسمان پرواز کند
و بسيار تحسينش کنند
حال از معناي زندگي و از برنامه هاي خدا شگفت زده شده است !

                       ............................................................................

"استدلال"

این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

 

عطر سیب

کاش می شد که دراین قرن عجیب

 همه بودند به خوشبویی سیب

سیب یعنی که توزیبا هستی

تو رباینده دلها هستی

سیب یعنی اثر بوسه ناز

روی لب های ترک دار نیاز

سیب یک وازه تو خالی نیست

پرعطراست ، گل قالی نیست!

او

حتی نپرسید چرا نا راحتی؟
چرا پرسید، اما به دروغم قانع شد
سراغم نیامد، از دور شب به خیر گفت و رفت
جوابی ندادم
منتظر جواب هم نشد
شایدهیچ وقت گم کرده ای نداشته است، یا اگر داشته از جنس دیگری بوده
خودش هم از جنس دیگریست، آسمانیست شاید
من ولی زمینیم، از جنس خاک
سالها به انتظارش نشستم تا باز گردد، او بازگشت اما انتظار من پایان نیافت، هنوز هم منتظرم ...
سالها کوشیدم لحظه های خالی از اورا دوباره با او پر کنم، او اما مشغله های دیگری داشت
حالا من هم به دنبال مشغله ای می گردم
حتی اگر مشغله ام باز خود او باشد

شب

شبی تنها و یخ زده. بوی غروب دلگیر ادینه، ماندن را برایم تلخ تر می کند. می سوزد دلم هچون سوز سرمای استخوان سوز. تنها همدمم که در ظلمت و تاریکی شبم سوسو می کرد تاب ماندن نداشت ارام ارام همرنگ سیاهی شد. غم روزهای گذشته، کابوس وحشتناک و مخوف سیاهی تنهایی شبم، مرا در هم می کوبد.چشمانم با خواب در قهر است. اوای دلگیر وبغض آلودی از حنجره خسته ام بیرون می اید وبا اهنگ چک چک اب باران که از سقف چوبی خانه ی کاهگلی فرو می ریزد سکوت ظلمت را در هم می شکند. اسمان چهره بگشا، پگاه در انتظار است

ترانه

امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را
پیدا کردم!
کاغذش هنوز،
از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ
سنگین بود!
از باران ِ آن همه دریا!
از اشتیاق ِ آن همه اشک
چقدر ساده برایت ترانه می خواندم!
چقدر لبهای تو
در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند!
چقدر جوانه رؤیا
در باغچه ی بیداریمان سبز می شد!
هنوز هم سرحال که باشم،
کسی را پیدا می کنم
و از آن روزهای بی برگشت برایش می گویم!
نمی دانی مرور دیدارهای پشتِ سر چه کیفی دارد!
به خاطر آوردن ِ خوابهای هر دم ِ رؤیا...
همیشه قدمهای تو را
تا حوالی همان شمشادهای سبز ِ سر ِ کوچه می شمردم،
بعد بر می گشتم
و به یاد ترانه ی تازه این می افتادم!
حالا، بعضی از آن ترانه ها،
دیگر همسن و سال ِ با توبودنند!
می بینی؟ عزیز!
برگِ تانخورده ِ آن چرکنویس قدیمی,
دوباره از شکستن ِ شیشه ی بغض ِ من تر شد!
می بینی...
 

تغییر واژه ها

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟

که  روشنی همیشه بشارت بخش

و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟

که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟ 

آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست

اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!

بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را

همدلی با سایه را

بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست

بیاموز تا نو شوی

از نو بیافرینی

از بند واژه ها به در ‌آیی

و جهانی دگر آفرینی

بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد

بیاموز تغییر را

تحول را

اما از بن و ریشه تغییر ده!

بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال

بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی

بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد

از بی وفایی وفا بیاموز!

از بی ثمری ثمر

از خشم مــهربانی

از نفرت عشق

از مرگ زندگی

بیاموز که آموختن مرز ندارد

و بی مرزی آموزش رایگان طبیــعت است

زندگی

زندگي بهشتي است كه تو سازنده‌ي آني، تمرين صبوري است، تكثير ثروتي است

كه نامش محبت است، همين ساعات شيريني است كه سريع مي‌گذرند، آري،

زندگي با همه ناملايماتش دوست داشتني است، چون هديه‌اي از جانب پروردگار است...