...

دلم دل خوش به شعری بود

که از دستم گریزونه

تمام فصل من بی تو

همین فصل زمستونه ...

برای تولد 30سالگی ام ...

مثل یک قبر ایستاده شدم

مرده ای جا گرفته در بدنم

چشم هایم سیاه می بینند

می جهد خونِ لخته از دهنم


مثل تابوت کهنه ای شده ام

میروم روی دست زامبی ها

پرم از نعش آرزوهایم

پس بگو : لا اله الا اللا(ه)


یخ زده خون درون رگهایم

سردم، انگار کن زمستانم

وعده آورده ای، بهار شود

من ولی "نون" نام پایان م


دیگر انگار هیچ امیدی نیست

به من مرده ی درون تنم

دارم از ریشه خشک می شوم و

دارم از عمق روح می شکنم


خوابم اما همیشه آشفته

مثل کابوس توی بیداری

مثل دریای گیر در گرداب

نوعی از یک جنون ادواری


یک نفر ایستاده چال شده

توی گوری که در تنم دارم

رَحَم الله ... سنگ... پچ پچ پچ

فاتحه ، دست خاک بسپارم


فرصت نمیدی لمس دستاتو

پس می کشی از من قدم هاتو

وا می کنی چشماتو از رویام

قسمت کنی تا با کی رویاتو؟

 

من استخون ترکونده م این دردو

می شناسم این دنیای نامردو

خالی بدون حس بدون حرف

می شناسم اون خورشیدک سردو

 

چشمات بهم میگن ازم دوری

قلب من این حرفو نمی فهمه

اینکه تو آغوشت یکی دیگه س

اینا همه ش وهمه همه ش وهمه

 

مردی که رویای منو می ساخت

مردی که شعرای منو می خوند

مردی که رو شونه ش سر من بود

مردی که پای هق هقم می موند

 

حالا چرا یخ بسته تو سینه ش

قلبی که سهم من از این دنیاس

مردی که من می شناسمش "تو" نیس

مرد من آقاتر از این حرفاس

 

مرد من از درداش زره می ساخت

مرد من از چیزی نمی ترسید

وقتی می اومد سمت آغوشم

قلب زمین تو سینه می لرزید

 

مردی که سهم من از این دنیاس

غیر از تو باید دیگه کی باشه؟

کی باشه که دلتنگیای من

از حجم آغوشش تمنا شه؟!

قسم دادی منو

قسم دادی منو آروم باشم

که راحت بند کفشاتو ببندی!؟

چشامو پر کنی از رنگ گریه

که به دنیای داغونم بخندی؟

 

قسم دادی منو به هُرم دستات

که تا زنده م فقط مال تو باشم

شبیه گل تو اغوش تو بودم

چی شد خواستی که پامال تو باشم؟

 

صدای هق هقم پیچیده تو شب

تو گوشاتو گرفتی که بخوابی

به من تاریکی محضو سپردی

که تو آغوش چشم کی بتابی؟

 

کدوم کوهو سپر کردی که تا تو

تمام جاده ها بن بست و سردن

چجوری چشم به راه اونی باشم

که میره تا قدم هاش برنگردن؟

 

کدوم اشکو برات شاهد بیارم

که بعد از تو جهانم سرد و خیسه

کدوم نامه بهت میگه که اینجا

یکی داره واسه تو می نویسه؟

 

به خواب سرد من برگرد تا من-

بدونم لااقل رویاتو دارم

شبای خالی لبریز دردو

پسِ پلکای گرمت جا بذارم...!

پیزا

غمگین ترین برج جهان هستم

از سنگ اول قامتم خم بود

حوای قلب من نفس می خواست

دنیای من دنبال آدم بود

 

بی تکیه گاهی ها هلم دادند

سمت زمین تقدیر من کج شد

بالم که می باید کمک می کرد

بارم شد و با اوج من لج شد

 


از باد و طوفان ها نترسیدم

ازجنگ و باران هم تنم رد شد

محبوب من -محبوب مغرورم-

محبوب خوب من، ولی بد شد

 

بد شد که من از سکه افتادم

بد شد که آغوشم به شب وا شد

بد شد که اندوهم ترک برداشت

بد شد که قلبم از تو تنها شد

 

من خواب می بینم نگاهت را

پشت همین شب های طولانی

بین من و تو عشق رخ داده!!

قلب نگهبان – قلب زندانی!

 

با دست تو شاید مرمت شد

تقدیر این برج ترک خورده

شاید به آغوش تنش برگشت

روح کسیکه بعد تو مُرده!

 

جهانی که بن بسته بی دست تو ...

کجای جهان بی تو جای منه؟

کجای زمین بی تو دل دل کنم؟

چجور این منِ بی تو دیوونه رو

به رویا ببندم که عاقل کنم؟

 

چقد خط کشیدم رو چارخونه ها

که شاید یه روزی تو پیدا بشی

قراره یه روزی بیای – از کجا-؟!

تو قاب چه روزی تماشا بشی؟!

 

کجای جهانی که غیر از تو هیچ

کجای جهانی که غیر از تو پوچ

دلم رو کنه سمت دلدادگی

قدم پا بذاره به دنیای کوچ؟

 

تو خاکستر و دود سیگار و شعر

توی الکل و دوش و شب / بی کسی

کجای جهانی - که دلواپسه -

دُرُس وقت دق-مرگیام می رسی؟


من این سمت راهی که میره به هیچ

پر از حسرت با تو بیداری ام

نباشی ورق می خورم اما باز

یه تقویم بی روز تکراری ام

 

کجای جهانی که که دوره ازت

بگردم که لبخندو پیدا کنم؟

کجای جهانی که سرمازده س

بدون تو احساس گرما کنم؟

سحر گلم

ادامه مطلب رو بخون
ادامه نوشته

Eponine

اپونین گریه می کند در من! 

اپونین درد می کشد، ماریوس!

سهمی از قلب تو نخواهم برد

لااقل بعد مردنم یک بوس...

 

روح من را نجات خواهد داد

گرمی بوسه ای که می کاری

مردنم زندگی ِ شیرینی ست

با خیالی که دوستم داری ...

 

 

با همان جمله های معمولی


سرنوشت مرا خودت بنویس


مثلا مردنم در آغوشت


یک گلوله میان قلبِ پاریس!

 

بغض کردم ولی نفهمیدی

توی قلب تو عشق جا نگرفت

دست های تو دست های مرا

کف دستم گلوله را، نگرفت!

رد شو ...

هر ثانیه میشه مرورم کرد

مثل همین تقویم دیواری

سرریزم از سر نیزه وباروت

سر رفته م از احساس بیزاری

 

لبریزم از روزای سرخورده

از زنده مردن زنده پوکیدن

هی گریه کردن پشت لبخندام

هی مردن و چیزی نفهمیدن!

 

هر روز دارم زیر و رو میشم

وقتی صداتم دیگه اینجا نیست

دنیای من بعد از تو یه تُنگه

دنیای من بعد از تو دنیا نیست

 

بی جلوه و بی رنگ و بی ارزش

مثل یه الماس ترک خورده م!

تو مثل دریایی و من اما

تو ساحل تو ماهی مُرده م!

 

باید بری ... رد شو از این تقویم

از من که هر فصلم زمستونه

هر گوشه از من نعش یه قلبه

دنیای من لبریز طاعونه

 

چیزی نمی مونه ازم بی تو

چیزی نمی مونه ازت با من

من مثل دیوارم ، تو سیلابی

رد شو ازم،رد شو، منو بشکن

 

 

شاید جهنم هم شبی گل داد!

ای میوه ی ممنوعه! سیب من!

باید تورا مهمان دندان کرد

طعم تورا باید چشید و بعد

حکم خدارا هم پریشان کرد!

*

این قصه می بایست اثر می کرد

من باید از عشق تو می مردم

تاریخ باید زیر و رو می شد

من میوه ی ممنوعه را خوردم!

 


من "سیب را دزدیدم" اما بعد

با جاذبه از دست من افتاد

سیبی که باید سهم من می شد

بخت مرا دست "نیوتن" داد!

*

دنیای بعد از تو "هوا سرد است"

دنیای بعد از تو "فقط  باران"

مشهد : "زمین" – یعنی جهنم نه؟ -

فردوس من –آغوش تو- : "تهران"

 

می خواستم با تو بفهمم که

اصلا چرا باید تنفس داشت؟

شاید خدا ترسیده بود ازتو

او عقده ی پوچ تقدس داشت!

 

ترسید که پیشانی ات باشد

سمت سجودم جای محرابش

آشفتگی های مرا می دید

از ترس تو آشفته شد خوابش

 

شاید زمانی هم ورق برگشت

شاید گذار ما به هم افتاد

تو سیب من باشی و در دستم

شاید جهنم هم شبی گل داد!