انتظار

صدای برف زیر قدمهایم

 

رد پایی را رفتم

 

قدمها تا تاریکی ادامه داشت

 

مه آلود بود آسمان و نفسهایم

 

با خود گفتم

 

کجا پس این قدم گذار به  انتظار می ایستد

 

بلورهای برف روی چشم و لبهایم

 

تا شکوفه ها

 

تا میوه ها

 

تا برگهای سرخ و زرد

 

و دوباره

 

تا صدای برف زیر قدمهایم

 

ردپا ها را رفتم

 

اما

 

او هر که بود تنها می رفت

 

در انتظار من نبود

تنهایی، تب و شب

لابلای ابرها

پشت آن سرو بلند

در تکاپوی ستاره با ماه

چشمک گنگ ستاره با من

شبحی آمد و رفتن دارد

می دوم سوی درختان شرم دارد از نگاهم گویا

تا که من پشت درختان برسم

می شود دود ؛ز من دور و شاید پنهان

سوی دیگر

سوی دیگر

کار من جستن اوست

آی!

شرم داری میهمان هر شب من

(می کند باد وزش را طوفان )

غربت از دور نمی آید پیش

آسمان ابر سیاه

نیست پیدا نه ستاره یا ماه

دست در گردن تب

پیش تنهایی خویش

با یکی زخمه به نوبت با شب

نغمه ای تا به سحر می خوانیم

هر چه باشد نیکوست

بهتر از تنهایی است