کاش باران ببارد

می گذرم 


از کنار کنایه هایی که نای رفتن را می گیرند 


باشعر 


که نام مستعار اندوه است 


رشوه می دهم نفسهایم را به زمین 


تسلیم باید بود 


در مقابل این کاهنده ی پیر 


مدّ می زنند ابرها روی کوچه ها 


و می بارند شکوفه های بهاری 


بین قدم های هیچ کسی که 


بی نصیب به شب می رسد 


و باز کنار کنایه ها 


نای رفتن از نفس می افتد 


من ؛ 


یک شهر پر از کوچه 


و جهانی اندوه 


با یک برگ کاغذ 


به کجا خواهم رسید 


" کاش باران ببارد "




























انتظاری خسته دارم

می شوم دریا تو باور کن هراس موج را

کاش بشناسی مرا یا التماس موج را


آنقدر تا پیش تو خورشید می سوزد مرا

تاول از کف می شود تا تو لباس موج را


تا که  از خورشید آسایش بیابد ناگهان

ماه می ریزد به ساحلها اساس موج را


انتظاری خسته دارم روز تا وقت غروب

شام بغضم را شنیدی الغیاث موج را


بعد از این چشم انتظاری قایقی باش و بیا

تاببینی اشتیاقم را سپاس موج را