شاخه ی وصل به پیوند تو امید ندارد
لرزش قلب مرا قامت یک بید ندارد
هر که می دید تو را من به نگاهش مشتاق
حیف کز ابر سیه هیچ کست دید ندارد
شب امید ز هجر تو توان مرد ولیکن
هیچ دل طاقت دوری تو ناهید ندارد
آبروی همه ی عشق فریبان ببر ای عشق
که زمینی که گلش نیست که تمجید ندارد
چو بزرگی شما هیچ به لب کس نفشاند
زلف افشان بنما این همه تمحید ندارد
دل من در طپش هجر عزیزی چو شما ساخت
زنده دارش به نگاهی که به تهدید ندارد
همه عمرم که سرابیست به امید تو بودم
زتو بیمار نشستن غم تایید ندارد
بنشین بر سر بالین وفات دل ما یار
کین گذاریست که یک فرصت تجدید ندارد
۱۳/۱/۱۳۸۷