کاش باران ببارد

می گذرم 


از کنار کنایه هایی که نای رفتن را می گیرند 


باشعر 


که نام مستعار اندوه است 


رشوه می دهم نفسهایم را به زمین 


تسلیم باید بود 


در مقابل این کاهنده ی پیر 


مدّ می زنند ابرها روی کوچه ها 


و می بارند شکوفه های بهاری 


بین قدم های هیچ کسی که 


بی نصیب به شب می رسد 


و باز کنار کنایه ها 


نای رفتن از نفس می افتد 


من ؛ 


یک شهر پر از کوچه 


و جهانی اندوه 


با یک برگ کاغذ 


به کجا خواهم رسید 


" کاش باران ببارد "