صبح بود
شکوفه ها در توازن با فصل
سفید
سرخ
مرغ تنها ، دور ها را می دید
نغمه می خواند ، صدایش یکدست
دلش آلوده به عشق
نفسش همدم درد
و کسی را می خواند
بالهایش آبی
سبز
و صدایش آرام
گرم
تا درختان بودند
او هم بود
شاخه ها را می گشت
گریه ها را می خواند
بند می خواست که گردد آزاد
هیچ کس دست رفاقت به دل عشق نداد
رفت تا جایی که ، کران پیدا بود
آسمانش ابری ،
تنها بود
15/1/1387