آشیان سرد دلم

در آشیان سرد دلم خواب رفته نور

در این لباس کهنه کمی آب رفته نور

 

شبها هزار خاطره را ذکر گفته ام

خوابیده ام به یاد تو تا ذکر گفته ام

 

در خواب رنگ آبی اذکار تیره است

آنجا حساب جاری افکاری تیره است

 

آنجا تمام آنچه که داری خسارت است

آنجا همین نگاه دو بعدی جسارت است

 

این خواب ذکر گونه در این ماه روزه دار

باید که بشکند سر این راه روزه دار

 

اینها که گفته  ام همه بیماری من است

جرم هزار لحظه ی بیکاری من است

 

بیکاریی که کوچه به کوچه زمانه را

مستاجرانه کشف کنم این ترانه را

 

لالای لای لای و دو لالای دیگری

خوابم گرفت و پرت شدم جای دیگری

 

آنجا که لا اله من الا گرفت و تا

الله جای خویش بیابد شگفت و تا

 

الحاکم التکاثر من جای او گرفت

دست غرور لعنتی ام پای هو گرفت

 

حالا بهانه ها همه جا ریشه داده اند

نام جدید فتنه به اندیشه داده اند

 

آری در این کنام نمور خواب رفته نور

در این لباس کهنه کمی آب رفته نور

 

16/6/1388

می رفت طرح آبی ابریشمین خویش
را با تمام خاطره ها آتشین کند

تا رسم خسته گشتن خود را برای عشق
در پیش درب بسته ی دل شرمگین کند

اما هنوز کوچه ی خود را نرفته بود
مجبور شد پشت درختان کمین کند

وقتی که اشک در شب خود خواب رفته بود
آماده شد که آنچه گذشت این چنین کند

از لای بوته ها دو سه تا شیشه ی کثیف
برداشت تا حکایت خود را حزین کند

بعدش کنار جوی کثیفی نشست و خواست
خود را درون خاک خدا نقطه چین کند

صد بار شیشه را به تمام تنش کشید
صد بار تا تمام زمین لاله جین کند

هفتادو هفت مرتبه اش را دوباره زد
فرسوده می نوشت که باید یقین کند

__ در زیر طاق خسته ی این آسمان سرد
هرگز برای دلخوشی این کوچه را نگرد

اینجا کسی برای کسی قصه ای نوشت
آن قصه را به خون خودش مهر و موم کرد __

او زخم های کهنه ی خود را شمرد و باز
آماده شد که متن غزل را متین کند

اما غزل که قرن پر از دود دیده بود
حاضر نشد حکایت خود راستین کند

حالا غزل که پشت دلش باد خورده بود
فارغ نشست تا همه جا را غمین کند

آن شب تمام خون زمین را ستاره برد
تا قصه را حکایت یک رسم و دین کند

اما هنوز لای درختان جنازه ای ....
در سوز و ساز سرد زمستان جنازه ای ....
خونابه اش به جوی و به میدان جنازه ای ....
بی جان شده ز شیشه ی بی جان جنازه ای ....

ترلانه در تمام زمین موج خورد و مرد
تا پر ز قاف مبهم خود عین و شین کند

30/4/1388