دیروز رفته بود دلم پیش پنجره
تا با تمام غربت کوچه صدا کند
تا با تمام رنج تو را همنشین دل
عاشق شود ؛
ولی نشد این ادعا کند
دیروز نام تو هر سوی کوچه بود
طاقت نداشتم که ببینم نشانه را
آخر نشان فوت شما توی کوچه بود
.
.
.
.
آنکس که بود در همه جار می کشید :
" هرگز نمیرد آکه دلش زنده شد به عشق "
امروز دشمنان تو ، رویین تن عزیز
راهی برای توطئه پیدا نموده اند
تا دست های خسته ی دل را جدا کنند ...
آنکس که بود گفت صدا ماندگار هست :
با حلقه های دار تو را بی صدا کنند ....
.
.
.
.
.
من از گذشته منزجرم این طناب را
از این گلوی خسته ی قلبم جدا کنید
فرصت دهید تا زمانه را
با لغوه ی کلام شما آشنا کنم
آخیش .... مرگ بود که تنگم گرفته بود ؟
می خواست تا که جوان مرگمان کند !
آخیش ... ای هوای پر از دود شهر غم
در سینه ام تو چه رهوار میروی
] مصلحت بود رفیق این دروغ هم
تا بازگردم و پیغام خویش را
در صفحه ها ی مبهم تاریخ جا کنم [
آری رفیق مرده ی شبهای وصل یار
این آخرین چکامه ی دردم برای توست
اینجا نداشت نام شما مدتی دوام
.
.
.
.
من هم از این تمدن شوم بهره برده ام
یک کُلت دسته ی عاجی و شش هفتا فشنگ
کارم تمام می شود امشب رفیق راه
بین دو مرگ می طپد این لحظه های زرد
یا قلب خسته ی عشق آفریده را
یا مغز ملتهبم را نشان کنم
11/2/1387