صبح خوبی آفتابی ، آسمان یکدست آبی
کوچه ها از شاخه ها پر
از برای شادمانی
رهگذار مهربانی ، بسته بر شاخه طنابی
کودکی آواز می خواند : لای لایی تاب تابی
آسمان ابرو گرفته
موی او دام تخیل
رنگ چشمانش شرابی
باد نرمی شاعرم کرد شاعر شهری سرابی
راستی اینجا تمام کوچه ها از شاخه خالی
هیچ لبخند لطیفی را نباشد بازتابی
آسمان شهر ما را دود بی رحمی گرفته
من همیشه غصه دارم از سوال بی جوابی
............
سلام . جالب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید .