ریل های موازی

ای فراخ پر نشیب

با تمام ثانیه ها می جنگم

تا تو را فریاد کنم

باید دماوندی بسازم

تا همزاد غربت تو باشد

ای سرکش ترین فراز

من سرازیر می شوم در بلوغ اشهای خودم

و تو ابری  هراسناکی

لابلای اشکهای من

تو تابیده ای و دور می شوی

و من تمام آینه ها را در حسرت تو می شکنم

سکوت

ثانیه

سکوت

ثانیه

چقدر حسادت دقایق را لمس می کنم

و چه مومنانه تا تو پایداری می کنند

پروانه های شنی از خود تا تو

چقدر فداکارانه پرواز می کنند

می سوزمت اما پرهایم قوی تر می شوند

می بارم و پر بارتر می شوم

می جویمت اما چاره ای جز گم شدن نیست

تا هزار ثانیه آنسوتر

ریل های موازی را

از شب تا روز

و از روز تا اندوه

مسافر می شوم

و هنوز تو در دور دست چشمانم

فانوسی سرابی هستی

و جاده در ابتدای گم می شود

من هفته ها را هفت بار

برای تو به آسمان می بخشم

اما همیشه روز هشتم

آسمان به زمین می رسد

و من بی آسمان ترین ستاره

در قعر زمین بی تو مذاب می شوم

رویای تمام ابرهای مهاجر

لابلای سبزینه ی نگاهت گاهی

اندوه انباشته ی اشکهای مرا

تماشا کن

 

24/10/1387

 

 

تمام فاصله ها صفر مطلقند


دیدار اشک های من و تو حکایتی است
وقتی تمام فاصله ها صفر مطلقند
انگار کوچه های من و تو خیالیند
دیوار های بی کسی از پایه ها لَقند

گفتم به خاطرات ازل مرده ی خودم
شاید بدون واژه تو را زندگی کنم
گفتی صدای خستگی ات را اسیر کن
باید که با تمام تو یک دنده گی کنم

باید در این هزاره ی سوم غزل شوم
اینگونه حرفهای من از دست می روند
گاهی درونِ دود ِ خیابان ِ بی هدف
احوال من به سوی تباهی نمی دوند

محبوب من تمام زمین صبح محشر است
وقتی صدای خوب تو در یاد من نماند
انگار صور بی هدفی می دمند و باز
غربت هزار تیر غزل سوی من چکاند

یارا چگونه بی تو در این قعر مانده ام
وقتی که یوسفانه مرا ترک می کنی
حرفی هم از لبان تو در یاد من نماند
آیا دلیل مرگ مرا درک می کنی ؟

محوی ترین تماس تو را باد برده است
من در کمال خستگی از دست می روم
گاهی کنار مقبره ها فاتحه بخوان
من با تمام مقبره ها دوست می شوم

تا لحظه ها همایش تردید می شوند
من صفحه ی حوادث خود را نوشته ام
یک عکس خنده دار و تکرار متن مرگ
باور کنید من بخدا یک فرشته ام


27/10/1387