نغمه ی دل

شراره های پر طپش مرا شراب خانه شد
گذشتم از خدای غم صدای من ترانه شد

برای جشن زندگی زمین ز شوق می گداخت
سفره ی من پر از تو و سبزه ی من سمانه شد

قلب تو آسمان من برای آسمان شده
سینه ی من پر از هوا صبر من عاشقانه شد

قسمت سنگها نبود آنچه برای خاک بود
زیر قدم نشستم و سنگ من آستانه شد

تا که برای نغمه ای فرصت وصف یافتم
رقص کنان به ساز دل چشم دلت چغانه شد

یاد کنم من این زمان عصمت ناز عشق را
او که چو باغ می شود اشک منش روانه شد

ساغر می برای هر سالک با صفا پر است
آتش سینه عاشقان ، طلعت می مغانه شد

هدیه روز عید هم باد طواف چشم یار
سبزی مهر او مرا سرخی آشیانه شد

در طلب سیب زنخ سبزه ی عید من سمن
سفره ی عید من پر از سین سمندرانه شد

شکر خدای عشق را کز نظر موافقش
نغمه دل هزار بار با غم او یگانه شد

بهار گریه را چیدن

چنان می لرزم عشق و  بهار گریه را چیدن

که برگ ناتوان از رستن آغازیده رنجیدن

 

از آن گندم که آدم را ز جور دلبری آزرد

هزاران گندم ناسوت از حوا توان چیدن

 

دگر از عهد نا پیدای دیروزی ندارم یاد

به غیر از جور دلدار و خیال ورسم گرییدن

 

پناهم می دهد هر لحظه پنهان آب بی آرام

که از هر قصه ای پایان باران را توان دیدن

 

هزاران رقص دف را پیکر چنگی نفس می داد

که در وصل خیالینش توان با غصه رقصیدن

 

مجازات چنین ناا مهربانی کوته از دست است

که فصل برگ ریزان را توانی مهر نامیدن

 

پس از این مهر و نا مهری برای دهر هم فصلی است

که عمرت را شمارش می کند تا وقت ساییدن