گیاهان زرد ــ زمینش خشک ــ
لبان خفتگان پر درد
به سنگ فوت و میلادش
نشسته گرد
زمین را اعتدال فصل باران است
درختان را خیال میوه دادن سبز
ولی سنگ مزار عرصه داران سرد
زمین از ننگ هر سنگ سیاهی
فسرده پیکرش ؛
اشک است و آهی
که اینجا فصل بی فصلی است دیگر
نمی رقصد قلم
می جنبدم اشک
که اینجا در بهاران هم خزان است
قطعه هنرمندان
امامزاده طاهر کرج 10/1/87
سالهایی بس دور
ماهی از تابستان همدم ماه هبوط باران
همه لبها تشنه
رمضان
رمضان ماه سقوط من بود
پدرم با دو جوان
با گروهی دیگر کنج بیمارستان
آن همه همهمه خبر آمدن من بود
در آن فصل پیرمردی برایم آواز خواند
] من که نشنیدم برای مادرم این راز ماند]
شاه مردی مرد
مادرم ملهفه ای را در آغوش کشید
و زنی پیش آمد میوه از سینه مادر بر چید
کودک و ملهفه را با هم برد
بندک اطمینان در پایم
برد آن لکه سنگین سفید
[ای بندک سرد ؛ چقدر مرا آزردی
دست می آشفتم ؛ پای می کوبیدم
نفسم پایان یافت ؛ به خودم لرزیم ]
آی فریاد خدا ؛ مادرم آمد یاد
آی فریاد خدا ؛ که کدامین مادر غربت ما را زاد
پیش من کار این بود
بخورم ملهفه را
تارها را با پود
یا از پس سالیانی دور مرده باشم
[اما
خاطرم می آید تل خاکی یکسو
ظرف آبی با من
قاشق صرف غذا
و شیاری چون جو
پی رویا بودم
خانه ای با دو اتاق
اسب حاضر به یراق
بود در کنج خیال
پیش من کار این بود [
رفت سالی پی سال
فصل بازی هایم ماند با میوه کال
من عروسک بودم
زیر دست دنیا یک دمی آسودم
من به شوق بازی پا نهادم به خیال
کودکی بی امضا ؛ پای در راه محال
صورتم بی مو بود
چشمها را سو بود
خانه هایی آباد در تماس جو بود
قوطی خالی کبریت برایم قالب
خشتها از پی هم
چاه در بین حیاط و سایه
خانه بی در کوچه بی همسایه
آب در جوی کشیدن ، خانه را فهمیدن
این همه بود برایم جالب
[من به شوق بازی پا نهادم به خیال
پیش من کار این بود
کودکی بی امضا پا در راه محال]
بی شما پس چه کنم
می شوم من نابود
رنگ رنگ این دنیا
فرصتم را فرسود
نوجوان مرد شود خانه فراهم سازد
یک فریبی خود را یک دروغی او را
دختران را بشمار تا تو را کم سازد
من چه کارم باشد که به توبیخ زمان با دل عشق
ثابتش گردانم کودکم یا مَردم
کودکم من باورم کن
تا زمان پشت زمان می آید
تا گیاهان ضربان نورند
دیدن چرخ و فلک
از قدمها تا چشم
به دلم هم هیجان می آید
تا گل از فصل خزان بیزار است
تا که نو زاده نگاهش اشک است
کودک بی بازی ؛ سایه ای بیمار است