باورم نیست سکوت ...

 

 حنجره فریاد است

 

زندگی باغچه ایست

 

که نصیبش باد است

 

باغبان :

 

 سرو بلند

 

همنشینش :

 

گلسرخ

 

این چنین صبحدمی آشنا با یاد است

دگر ز گفت و نهفت لحظه ها ــ خستم

رتوش آیینه ها را نمی گدازم هیچ

طنین واژه ی ناگفته می نوازد گوش

ولی برای سرودن

حدیث بی تو نبودن

خیال من خسته است

چه می شود اگر بهر بیاید !

ــــ جهان بگیرد رنگ ــــ

دگر ز آمدن هر چه می رود ـــ خستم