کرم ابریشمین من شمع می خورد

کرم ابریشمین من دشمن برگ توت است

او پیله می تنید

ولی !

کرم ابریشمین من درون پیله مرد

آن گذشته ها بود که در پیله می شد نفس کشید

اکنون

بدون پیله هم هوا با خساست وارد ریه ها می شود

۲۲/۵/۱۳۸۷

تنهاترین زمانه همین روزگار ماست

با یک دوجین سلام کسی هم کلام نیست

سیگار زندگی به جز از یک دو کام نیست

 

این تنگی نفس شب ما را ربوده است

روزن ندارد این شب ما بحث دام نیست

 

می سوزم از کشیدن هر روز ، زندگی

دیگر برای سینه ی ما صبح و شام نیست

 

می کوشم از درخت جهان واژه بر کنم

ای شاخه سنگ های من از انتقام نیست

 

تنهاترین زمانه همین روزگار ماست 

اما چه خوب سایه ی او مستدام نیست

 

آری برای عاشقی این لحظه جاریست

اما چه حیف ماندن او را دوام نیست  

 

۲۲/۴/۱۳۸۷