دلتنگ

دلم از حال شبانگاهی رفت

در تب افتاده و بی حال بخفت

دید در خواب که می آیی تو

خوش ترین لحن را با خود گفت

باز با رنج و غم از خواب پرید

هر چه کوشید دگر هیچ ندید

خواب افسون خیالات غریب

اشک و افسوس به لبهاش رسید

طعم تنهایی دوباره برخاست

خفت دیگر به خیال مردن

وقت مرگش خندید

باز هم خواب تو را او می دید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد