کرم ابریشمین من شمع می خورد

کرم ابریشمین من دشمن برگ توت است

او پیله می تنید

ولی !

کرم ابریشمین من درون پیله مرد

آن گذشته ها بود که در پیله می شد نفس کشید

اکنون

بدون پیله هم هوا با خساست وارد ریه ها می شود

۲۲/۵/۱۳۸۷

آشتی

من با تمام فاصله ها آشتی شدم

هر لحظه با سکوت شما آشتی شدم

بالای پشت بام دلم نردبان نبود

مُردم و با تمام هوا آشتی شدم

می چرخم از خماری دل دور آفتاب

با نئشگی  سوزش پا آشتی شدم

شاید میان ابر بزرگی نشسته ام

با آسمان و خاک خدا آشتی شدم

باشد تو باز با من و دل قهر کن ولی

من با سکوت و قهر شما آشتی شدم

20/5/1387