سراب

من در میان حسرت باران شکفته ام

یک اشک در میان چو خدامان شکفته ام

آری غلنج غربت من تیر می کشد

در سوت و کور خانه ی شیطان شکفته ام

گرمای استوایی یک نا نوشته را

در زمهریر برزخی جان شکفته ام

انگار کوچه ها به تو گاهی نمی رسند

در شهر منتهی به بیابان شکفته ام

شب سایه زد و نور خیابان سیاه شد

در راه گم شدن سر میدان شکفته ام

چشمان پولکی تو گویا مرا شناخت

من در سراب چشم تو پنهان شکفته ام

25/9/1387

شبهای عین و شین

بشکن ؛ تمام ! بی تو غزل لفظ و مردنیست

غی غاژ های اشک من از دست بردنیست

وا کن گره نزن به شبت خواب مرده را

شبهای عین و شین و تو با قاف خوردنیست

در یک گره شبیه گره باز می شوی ، یا نه

گاهی گره گره شدنت هم شمردنیست

ای اشکهای خستگیِ من به یادتان

این لحظه های مظطربم تا نخوردنیست

شب با ستاره ها وَ من و آه با همیم

اشکی که در تو هضم شود سر سپردنیست

18/9/1387