این همیشه بی شما را من چه نامم

من در میان ابرها شاید

میان کوهها گاهی

میان آتش شبهای تنهایی

به امید سلام آشنایی

لحظه های مبهمی را زندگی کردم

زندگی کردم ؟

نمی دانم !

خیال گامهای ناتوانم از همین تک واژه می لنگد

تمام لحظه های پیش رو با " لحظه " می جنگد

ولی من در کلاخود وجودم هرز غم دارم

همیشه در تمام کوچه ها عطر شما را محترم دارم

در آن شبهای مهتابی بلوغ گریه ها را مغتنم دارم

ولی ای دوست ای نامهربان غمخوار ای .......... آه

من

در کنج تنهایی تمام لحظه هایم عشقتان را بیش و کم دارم

راستی این روزها

امواج احساس شما

در پشت ابر تیره ی تاریخ گم گشته

و من هم در میان ابرها عمری

میان کوهها گاهی

میان پهنه ی مبسوط تنهایی ، شما را جستجو کردم

نسیم مهربان مهربانی من تمام عمر را بی عشقتان مُردم

نباید گفت آن ایام را من زندگی کردم

" همیشه بی شما " را من چه نامم !

مردگی کردم

10 شب 27/2/1387

 

 

زندگی مانند کودکی است که اگر می خواهید بخواب نرود ، پیوسته باید او را سرگرم نگاه دارید .

ولتر