شکایت از دلدار

دل در گذاربیداری هزار شب را نخفته مرد ، او آری

به یک شبش سر صحبت برای عشق گشود

هزار لحظه نشست انتظار را بی سود

برای یک شب دیگر سخن ز رنجش بود

 

چو تیره گی دل لاله سوخت ، لب احساس او ز بی یاری

از امشبش به شبی دیگر او همه بیدار

چو خاک نیمه فسرده در انتظار بهار

بساخت بر سر هر شبنمی گلی بی خار

 

شب از پی شب دیگر غم از پی غم پیش ، گذار دور جوانی به فصل بیماری

در آن نفس که دگر فرصت نگفتن بود

هزار آه کشید و ز دست عشق آسود

دگر به اوج رسید و رهی نمی پیمود

 

به چشم های زمین خیره شد در اوج هوا ، نفس کشید دوباره امیر غمخواری

شکست پنجره فرصتی که بودش یار

رسید " آه نیامد " دوباره بر دل زار

شکست دار وجودش نماند پودی و تار

نوشت بر سر برگی شکایت از دلدار

نگفتی از پی روز دگر بیایم زود ،  نگفتمت که بمانم تو گفتی ام آری  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد