دادار می خوانندش
دشت های بی پایان و کوههای بی همتا
باغ هایی از نور دارد در آسمان
پنهان
و اتشی افروخته دارد در زمین
انسان
آری دادار می نامندش
پیام آوران پایان سکوت
و آورندگان ایمان جبروت
ایمان به چه ؛
طلوع
دریاها می شناسندش هنگام عروج
ابرها ، بادها ، ظلم ها ، دادها
خفتگان و بیداران
بیماران
آهوان و شیران
می دانندش اما ؛
انسان
چه خام می جوید نامی از پی نام
رنگی از پی رنگ
و خیالی پی هر خواب قشنگ
پیش یک قوم چنین :
" هو " کشان ، سر چرخان
نام "حق" هم به میان
صلح جوی ایران نام ربش
"یزدان"
نام دیگر " عیسی"
پسری به شده از خالق خویش
نام دیگر " موسی"
"سنگهای فرمان ، جعبه اسرارش ، چادرش"
بهتر از خالق این کون و مکان
هر چه جویی پر این است ، پر آن
اما
سنگهای سر کوهی که نمی دانی کو
و بخاری که نمی دانی کی ؛ و کجا ساخته شد
و شکاری که دل انداخت به جو
رفت تا طعمه شیران گردد
و غذای دو هزاران موجود
گرم و پرداخته شد
مرغکی
مرغکی روی تناور شاخی
می زند داد به نام "دادار "
پیش ما چوبه دار
جنگ با سینه چاک
که شود خاک ز اهریمن پاک
اهرمن کیست ؟ انسان
جنگ از بابت چیست ؟
بهر نام " ایمان