اندیشه ها ، رویاها ، آهها ، آرزوها و اشکها از ملازمان جدایی ناپذیر

عشق می باشند .

"شکسپیر"

این آخرین چکامه ی دردم برای توست

دیروز رفته بود دلم پیش پنجره

تا با تمام غربت کوچه صدا کند

تا با تمام رنج تو  را همنشین دل

عاشق شود ؛

ولی نشد این ادعا کند

دیروز نام تو هر سوی کوچه بود

طاقت نداشتم که ببینم نشانه را

آخر نشان فوت شما توی کوچه بود

.

.

.

.

 آنکس که بود در همه جار می کشید :

" هرگز نمیرد آکه دلش زنده شد به عشق "

امروز دشمنان تو  ، رویین تن عزیز

راهی برای توطئه پیدا نموده اند

تا دست های خسته ی دل را جدا کنند ...

آنکس که بود گفت صدا ماندگار هست :

با حلقه های دار تو را بی صدا کنند  ....

.

.

.

.

.

من از گذشته منزجرم این طناب را

از این گلوی خسته ی قلبم جدا کنید

فرصت دهید تا زمانه را

با لغوه ی کلام شما آشنا کنم

آخیش .... مرگ بود که تنگم گرفته بود ؟

می خواست تا که جوان مرگمان کند !

آخیش ... ای هوای پر از دود شهر غم

در سینه ام تو چه رهوار میروی

] مصلحت بود رفیق این دروغ هم

تا بازگردم و پیغام خویش را

در صفحه ها ی مبهم تاریخ جا کنم [

 آری رفیق مرده ی شبهای وصل یار

این آخرین چکامه ی دردم برای توست

اینجا نداشت نام شما مدتی دوام

.

.

.

.

من هم از این تمدن شوم بهره برده ام

یک کُلت دسته ی عاجی و شش هفتا فشنگ

کارم تمام می شود امشب رفیق راه

بین دو مرگ می طپد این لحظه های زرد

یا قلب خسته ی عشق آفریده را

یا مغز ملتهبم را نشان کنم 

 

11/2/1387