دست توانای بدبختی و مصیبت ، بهتر از انگشتان نیکبختی و اقبال هر

خطا و اشتباهی را به انسان نشان می دهد ، زیرا سعادت و اقبال

هرگز حقایق اشیاء را به چشم انسان ظاهر نمی سازد و او را بر باطن

امور عالم واقف نمی نماید .

"دانیال نبی"

مهتاب عزیزم

مهتاب عزیزم ، تو چه باشی چه نباشی

با نور تو این راهروان کار ندارند

وقتی که همه خواب شدند با تو چه کاری

این خواب روان طاقت عیار ندارند

عشاق همه محتسب جنس لطیفند

این خام دلان عاقبت دار ندارند

اینجا " پریا " اشک به چشمند و غمین ،آه

در شهر عروسی است ولی کار ندارند

از گفتن زیبایی تو دل به هراسند

ذوق طلبت هست ، علمدار ندارند

آن سرو قدا ژنده عبا را نستانند

خواهان کلافند ولی دار ندارند

مجنون عزیزم ، تو کجایی که ببینی

این راهروان طاقت یک خار ندارند

مهتاب عزیزم همه جا سردی و سوز است

در خاطرشان نقشه ی گلزار ندارند

ای وای از آن شهر که روی تو نبیند

این پیل تنان طاقت پیکار ندارند

تنها منشینم چه کنم ای دل دانا

کین شهر خرابی است که خمّار ندارد 

...............................................