دیدار

راه ها ما را به کجا می برند

ما به کجا می رویم

کدام راه به ما می رسد

من جاده روح را خواهم رفت

تو کجا خواهی رفت

راه تن را پایان مرگ است

اما روح بی انتهاست

اینجا کجاست

من بلورین شده ام

آنسوتر پیداست

آنسو  تویی

تنها

بی صدا

گویی که نیستی

من  خواب می بینم

یا در خواب توام

من راهی را رفتم همه شیب

پر آشوب

و برای روحم جنس تیر و آسیب

ایستادم تنها

پای دروازه علم

قتلگاه احساس

در کنار دشتی مرده از سوسن و یاس

 سوی دروازه دانش رفتم

آسمانش ابری و زمین پژمرده

خاک آنجا گویی شده آغشته به نفت

از کنارم هر دم عالمی آمد و رفت

دستهاشان خالی روحشان افسرده

کیفشان جنس لطیف

و درونش پر علم

شوقشان را دیدم که خروشش مرده

بعد تنهایی ها رهروی آمد سبز

راهش آمد تا من

و یکی دیگر هم جویباری آرام

وکویری دیدم

ابرهایی آمد

ساخت او را زیبا

من نسیمی دیدم که پرستو آورد

راههایی بودیم که رسیدیم به هم

و آنگاه خدا را دیدم

که به من می خندید

حیف شد آری حیف

هیچ کس غنچه لبهای خداوند ندید

نظرات 1 + ارسال نظر
اواز ماه جمعه 2 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 ب.ظ http://avazemah.blogsky.com

زیبایی حس رحمت.....
کلام عرضه شد تا زاییده شود و افکار لبریز از پرواز همچو مادرکان مطهر زاینده...........


خیلی قشنگ بود...واقعا لذت بردم
سال خوب و پر موفقیتی داشته باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد