عشق پنجره ایست با دو بازو
هر دو باید گشوده شوند
عشق زمینی است با دو فصل
هر دو باید چشیده شوند
گشودگی پنجره فرصتی است برای تماشای تو
[بهار]
بسته گی پنجره غباری است بر رنگ
فریادی است خفته در نگاه
آهی است بر لبان احساس
بستگی مرگ رنگهاست
[پاییز]
در این دو فصل تنها نشسته ام
با خیالی سر خوش
با خیالی غمگین
من زمینم گاهی در طغیان
گاهی با طوفان
گاهی هم رنگین
گاهی هم آرام
با تو طغیان احساسم
با چشمان خورشیدی
با تو طوفانیم بر لب
در شکوفایی اشتیاق
رنگین کان خیالاتم
بی تو آرام چون سنگی در کنار رود خفته
در سکوت آتشفشانی خاموشم
من دو فصلم اما
تو همواره خورشید بهار و پاییز منی
سلام
شعر جالبی بود
موفق باشی
یا علی