می دونی شهرا عجیبن

عاشقا توشون غریبن

آدما رنگ فریبن

میکنن دل زمین رو

 سنگها رو روهم می زارن

میرن اون بالا می شینن

خاک  و آهن رو می بینن

شهرشون پایه نداره

قدشون سایه نداره

هر چه هم عشقو ببینن

دلشون مایه نداره

 

پایه ی شهر تو بلنده

دیواراش زنجیر و بنده

عاشقا میان میشینن

تا که لطفت رو ببینن

می کنن از تو تقاضا

می خوان از مهر تو امضا

که یه بند کوچلو هم

بزنی بر دل پر غم

گرشو کور بزنی تا بشه محکم بند قایق

تا که تو ساحل عشقت بشه آروم دل عاشق

 

می دونی شهرا بزرگن

آدما شبیه گرگن

بین این برجا و بارو

می شه غمگین دل آهو

جای آهو تویه دشته

آخه اونجا یه بهشته

تو به گلها آب دادی

سر سرو و تاب دادی

تویه اونجا راه رفتی

براشون قصه ها گفتی

  

 

دل شهر تو بزرگه

دشمن شغال و گرگه

تویه شهرت یه قناری

می کنه صبح رو بهاری

 

 منم امروز یه غریبم

که اسیر یه فریبم

لای آهن لای آجر

می زارن قلبم و شاید

جونمم ازم بگیرن

تو نسیمی تو یه دشتی

دشمن تمام زشتی

چشایه شهر تو زیباست

سرخ و زرده مثل میناست

چشای شهر تو باعث شده دنیا زنده باشه

تویه دشتا غنچه باشه

رو درختا خنده باشه

تویه دنیای محبت دل من پرنده باشه

 

 

دست شهرت رو می بوسم

سرم افتاده به خاکت

تا یه بند کوچلو هم

بزنی به دست و پاهام

نرونی منو که بی بند

آهو گم می شه تو دنیا

خسته و غریب و تنها

شکار دشمنا می شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد