سفره عید

 

بندی عشق تو بودم صنما یادت هست

که بریدی زمن آن لحظه که می باید بست

 

می نشستم که تو باز آیی و حیف

که تو را باور بیماریم از خاطره جست

 

زخمی عشق تو با هیچ غم آزار ندید

غیر جور تو که با وصل ندارد پیوست

 

ماهی تنگ تو بودم که ندادی آبش

سبزه ی عید تو بودم که به پاییز نشست

 

سفره ی عید تو یک سین کم آورد آری

هفت سین تو پر از سینه عشاق شده است

دلتنگ

دلم از حال شبانگاهی رفت

در تب افتاده و بی حال بخفت

دید در خواب که می آیی تو

خوش ترین لحن را با خود گفت

باز با رنج و غم از خواب پرید

هر چه کوشید دگر هیچ ندید

خواب افسون خیالات غریب

اشک و افسوس به لبهاش رسید

طعم تنهایی دوباره برخاست

خفت دیگر به خیال مردن

وقت مرگش خندید

باز هم خواب تو را او می دید