عشق

یکی از واژه هایم گم شده یاران بیایید
درون دفتر دل نامتان پنهان بیایید

نمی دانم قرار چشمهامان یادتان هست
شما را جان دل ، مهمان جاویدان بیایید

تمام آسمان را اشکهایم شسته اند امروز
افق پیداست تا آنسوی هیچستان بیایید

من آتش می زنم خود را برای شب نشینی تان
قسم این سینه خاکستر شده جانان بیایید

من آسایش ندارم سایشم را بنگرید امروز
شما ای سایه هاتان نرم و خوش سامان بیایید

تمام واژه ی چشم شما را جستجو کردم
غزلهایم فدای چشمتان خوبان بیایید

18/3/1387

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد