کسر خوابی دارم که تب از چشم تو می دزدد و باز
پشت تشویش هزاران شب زرد
آسمانی تر آبی هزاران تردید
بی تفاوت به خودش می خندد
کسر خوابی دارم که شبانگاه به امید تو می سوزد و باز
سوی لشکر کشی چشم تو
با جنگاوری خستگی اش می جنگد
نیزه در نیزه تمام شب او خونین است
و دوباره مجروح
صبح می آید او
پی تسلیم خودش می گردد
کسر خوابی دارم ...
ضرب باید بکنم در غم خویش
تا مساوی گردد
و معادل باشد
با تمام هیجانهای غریب
کسر خواب شاید
هذیانی
یا دردی
تا بیایی کارم
گفتن و شستن اشک است
و پایان :
یک قطره ی اشک
۱۴/۷/۱۳۸۷