میز تحریر خیالم خالیست
کاغذی نیست که از روی تو حرفی بزنم
و قلم دلهره دارد که نگوید حرفی
می سپارم همه ی ثانیه ها را به سکوت
می گذارم هدفم را تاریک
می نشینم لب یک واژه که پیدایش نیست
لحظه ی مفلوکیست که تو در آن خوابی
که تو ؛ یا من با تو
و چرا تو یا من
هیچ رنگی نتوان دید در این بی پایان
خواب خاکستری غربت من
پی آبی
پی آبی
پی آبی
سرد است
و قلم ؛ ها ، فراموشم شد
رنگش آبیست
ولی
چون تو از جوهره ی او رفتی
بی رمق
او زرد است
شب تاریکی است مهربان
حرف بزن
24/7/1387
بازم سلام.
ممنون که اومدی
خوشحالم کردی.
چیه داداشی نکنه اذیتت میکنن.
بیا شیراز خودم حسابشون رو میرسم.
شوخی کردم.
منتظرتون هستم