پی نوشت لبخند

وقتی که اشک با تو به لبخند می رسد
دل واژه های تلخ مرا قند می رسد

از شب خماری تشویش دار عشق
پیغام بی قراری پیوند می رسد

من در تماس چشم تو هی گیج می خورم
دیوانه می شوم ... و مرا بند می رسد

شب ها به جرم بی تو شدن زهر می خورم
آن لحظه ها که بی تو به شرمند می سد

شاعر شدم که عشق تو را جستجو کنم
جویای عشق با تو به لبخند می رسد

17/8/1387

کبوتر و غزل

ای کبوتر هوس نامه رساندن داری ؟

یا نمی خواهی از این خسته غمی برداری !؟

مهربانی کن این نامه به ضامن برسان

متعهد شده ای عشق به ما بسپاری

و به جان خودم امروز هوا بارانی است

من که می سوزم و اما تو کجا می باری

بنشین نوک بزنش بقر بقو کن و بگو

یاد دریا نکنم من که پرم از زاری !

یار هشتم ؛ بی خیال همه ی صحن و سراها برخیز

حیف جسمت که مقرنس شده در معماری

مثل زندانی از آن پشت به ما خیره مشو

تخم حسرت به دل خسته ی ما می کاری

نوش داری زمان ، دیر شده ، زود بیا

سر بالین غزالان بنشین از یاری

دل به امید تو عمریست غزل می خواند

و مهاجر شده اشکم به سرایت آری

ای کبوتر بپر و نامه ی بیمار ببر

و بگو عاشقتان مرده از این بیماری

20/8/1387