افسون عشق

باز پنجره  شب باز شده در گلگون افق

چشمان آسمان گرمی عشقی خفته را فریاد می کند

باز پنجره شب باز شده در افسون عشق

زمین خاک آلود و غمبار عشق پرنده آسمانی شده

در میانه آسمان و زمین

تاریکی مردد آمدن است

غربت جانکاه است

اما پیوند تاریکی با عدم است

فریاد عاشقان

آبی آسمان را در خون دل خویش کشیده

آری آبی بیکران جاودانه خواهد مان

پرنده عشق در دل شبها باز هم خواهد خواند

عشق را به تاریکی پیوندی است گسستنی

او راه خواهد پیمود

گامهای عاشق محتاج پایداری است

و پایداری محتاج مهر

غریبه ای آشنا

پشت ستون لحظه ها

 

عشقی پنهان است

 

اما

 

هر چه می گردم

 

خبری نیست

 

تنها صدا صدا

 

صدا دیوانه ام می کند

 

کنج تنهایی دلم

 

غربتی مهمان است

 

هر چه می گذرد آشناترش می یابم

 

ابرهای زاینده

 

در نگاه او هیچند

 

طغیانی است برای خود

 

اما خاموش

 

پشت تنهایی ها

 

کودکی تنها تنها

 

تنها در انتظار رویایی پریشان است