رفتن و خستگی

دگر ز گفت و نهفت لحظه ها ــ خستم
رتوش آیینه ها را نمی گدازم هیچ
طنین واژه ی ناگفته می نوازد گوش
ولی برای سرودن
حدیث بی تو نبودن
خیال من خسته است
چه می شود اگر بهر بیاید !
ــــ جهان بگیرد رنگ ــــ

دگر ز آمدن هر چه می رود ـــ خستم

نغمه ی دل

شراره های پر طپش مرا شراب خانه شد
گذشتم از خدای غم صدای من ترانه شد

برای جشن زندگی زمین ز شوق می گداخت
سفره ی من پر از تو و سبزه ی من سمانه شد

قلب تو آسمان من برای آسمان شده
سینه ی من پر از هوا صبر من عاشقانه شد

قسمت سنگها نبود آنچه برای خاک بود
زیر قدم نشستم و سنگ من آستانه شد

تا که برای نغمه ای فرصت وصف یافتم
رقص کنان به ساز دل چشم دلت چغانه شد

یاد کنم من این زمان عصمت ناز عشق را
او که چو باغ می شود اشک منش روانه شد

ساغر می برای هر سالک با صفا پر است
آتش سینه عاشقان ، طلعت می مغانه شد

هدیه روز عید هم باد طواف چشم یار
سبزی مهر او مرا سرخی آشیانه شد

در طلب سیب زنخ سبزه ی عید من سمن
سفره ی عید من پر از سین سمندرانه شد

شکر خدای عشق را کز نظر موافقش
نغمه دل هزار بار با غم او یگانه شد