موعد دیدار کجاست

 

من در رویای بهاربودم

 

خواب ، کنار پای تابستان

 

که ناگهان صدایی زمستانی

 

سبزه زار مرا پاییزی کرد

 

چه شادی کودکانه ای داشت

 

رویای نیستی

 

صدا ؛مرا چنین بخواند

 

برو

 

برو موعد دیدار بیا

 

دستها مرا گرفت و گفت

 

از این نشانه راه رو

 

موعد دیدار بیا

 

کنون برو

 

چو من رها شدم از او

 

کنار ساحلی بزرگ

 

دو بادبان چو روز وشب

 

به روی کشتی سترگ

 

صدا صدا و هلهله

 

به گوشهای من رسید

 

به من رسیده بود غم

 

به چشمهای خسته نم

 

به مویه باز شد صدا

 

به ناله غنچه های لب

 

به دنبال صدا رفتم

 

کجا رفتی کجا هستم

 

دوباره آسمان شکست

 

خیال راه دیده بست

 

دوباره گوش من شنید

 

برو

 

برو موعد دیدار بیا

شکایت از دلدار

دل در گذاربیداری هزار شب را نخفته مرد ، او آری

به یک شبش سر صحبت برای عشق گشود

هزار لحظه نشست انتظار را بی سود

برای یک شب دیگر سخن ز رنجش بود

 

چو تیره گی دل لاله سوخت ، لب احساس او ز بی یاری

از امشبش به شبی دیگر او همه بیدار

چو خاک نیمه فسرده در انتظار بهار

بساخت بر سر هر شبنمی گلی بی خار

 

شب از پی شب دیگر غم از پی غم پیش ، گذار دور جوانی به فصل بیماری

در آن نفس که دگر فرصت نگفتن بود

هزار آه کشید و ز دست عشق آسود

دگر به اوج رسید و رهی نمی پیمود

 

به چشم های زمین خیره شد در اوج هوا ، نفس کشید دوباره امیر غمخواری

شکست پنجره فرصتی که بودش یار

رسید " آه نیامد " دوباره بر دل زار

شکست دار وجودش نماند پودی و تار

نوشت بر سر برگی شکایت از دلدار

نگفتی از پی روز دگر بیایم زود ،  نگفتمت که بمانم تو گفتی ام آری