روزهای فاتحه خوانی

"روزهای فاتحه خوانی "

می خواهم بنویسم به نام ستاره ها

اما چه فایده

آسمان برای جواب فقط اشک می فرستد

این روزها نامه های بی متن را

زمینیان چه بی احساس لگد می کنند

اما من باز می نویسم

باید جوهری ماندنی تر بیابم

تا مانند درختان

مجبور نباشم

شش ماه بیندیشم و دوباره

متن بی غلطم را پاییز بشوید

باید بنویسم ، سلام ...

نه سلام بی فایده است

این روزها داسدار خمار

آماده ایستاده

تا سلام را خداحافظی کند

پس ابتدای نامه نقطه چین

و بعد .... !!! نقطه چین

چقدر عاشقانه نوشتن سخت است

ای پاییز مرا بشوی

مانند نامه های درختان

تا زیر پای زمینیان بمیرم

برایم شب های بارانی

فاتحه بخوانید .

5/9/1387

زمین

همه جا زرد زمین ؛ آسمان نیلوفری

مثل من مثل گیاه ابری از بی خبری

من  فضولانه به دنبال تماشای خدا

حال من مثل هوا مرده از این دربه دری

و درختان  هاویشام های خمود

بی شکوفه بی بهانه همه در بی ثمری

نبض برگی را که گرفتم تک و توک

زد ... نزد ؛ مُرد عروس دَدَری

لب لب ها نفس مصنوعی

زور باطل زدم و رفت به خواب قمری

پیش داماد نرفتم که خودش می بارید

مثل شاعر که کند شکوه ی این ناپدری

ها مفاعیل و فعولن بحر مخفوف مخوف

توی تابوت عرب مرگ جهان تاب دری

بی خیال

بحر سپید

که او می بارید !!

شاه داماد به پایز خودش نامه نوشت

شاه داماد خودش رسم عروسی را کُشت

شاه داماد خودش کرد مدارش را کج

شاه داماد خودش دور اساطیری زد

شاه داماد دو جنسه غم خود را زایید

شاه داماد خودرش روی خودش گل زد

و عروسش را کُشت

مثل من که خودم غزل سبز خودم را کُشتم

و نشستم که ببارانم برف

روی تابوت قلم

شاه داماد و شش ماه دگر جشنی نو

و من و یک غزل سوخته ؛ عمر هدری  

5/9/1387