روزگار بی پناهی

در کنار آفتابم من در این شبهای تاریک

در میان مرغزاری گم شده در راه باریک

دورها را می توان با خیالاتم ببینم

با هوایی نیمه ابری با قراری گاه نزدیک

شبها باران می کنم هر عابری را در خیابان

زیر چتر خاطراتی مرده از آوار تفکیک

مرگ بر آشفتگی ها زنده بادا مردگی ها

از تماشای دقایق بارش یکریز تاک _ تیک

کرم شب تابی که دارد راه و رسم زندگی را

می نویسد روی ظلمت با هزاران باور نیک

گاه چشمک می زند از دور تا دور

می شود از خنده ی او خنده ی الله تحریک

من در این گمگشتگی ها بی تو بارانی ترینم

زیر ابری تا ابد خیس زیر خاکی سردو تاریک

12/9/1387

زندگ در بی گناهی

لب نشین جویبارم تا بشویم اشک ها را

تا ابد کارم همین است شستن زخم خدا را

در ته بن بست باید در خیال پیله باشی

تا به بن بست دیگر پر بگیری رد پا را

رعشه دارد خوابهایم وقت بیداری یک عشق

می نشاند چشمهایم خاک تب دار صدا را

من که در این بی گناهی پای دار عشق مُردم

تا ابد بی تار و پودم مُردن بی انتها را

شاعرانه می نشینم در گناه زندگانی

می نویسم لای لایی کودکانه ماجرا را

کودکی آمد که شاید روزگاری مرد گردد

این زمان نابرادر زخم کرده دست ها را

۱۳۸۷/۹/۱۲