بیا تا کمی میل باران کنیم
گذاری بسوی خیابان کنیم

بروییم چون آب در باور آسمان
کمی زندگی مثل انسان کنیم

هوای دل ما مساعد شده
بیا هسته ی عشق پنهان کنیم

دم عاشقان گرم پاییزیند
بیا سال را شکل آبان کنیم

پرستو نمی آید از دور ها
بیا تا قناعت به ساران کنیم

زمینه فراهم شده تا که ما
زمین و زمان را پریشان کنیم

بیا دفتر مشق تشویش را
پر از خط کشی های یکسان کنیم

غروب است گاهی بیا مهربان
که در گم شدن عهد و پیمان کنیم

دل عاشقان مثل دشت است و کوه
بیا زندگی مثل کرمان و گرگان کنیم

3/9/1387

غریق عشق

تمام می شوم شبی درون اشک خویشتن
غریق عشق مدعی نمی شود دل و بدن

لباس عافیت به تن نمی کنم هزار سال
که عور ماندم خوش است و بال و پر زدن

عزیز آفتابیم درون شب مرا ببین
دوباره حبس می شوم بدون تو درون تن

به جرم عاشقی مرا کسی عذاب می کند
که زنده می کند مرا درون غربت کفن

همین که ابرها صدای درد را رها کنند
من عاشق تو می شوم درون بغض خویشتن

امیدوارم این هوا درون من وطن کند
که من بدون چشم تو نمی کنم زمین وطن

16/8/1387