دل در سکوت ؛ عقل در جنون

برای آرنیکا دختری که هنوز نیست ...

   این روزها که هیچ کسی در سکوت نیست

یک خانه مثل خانه ی دل پیش روت نیست

حرف حساب زمزمه ی باد ساکن است

وقتی که دل محافظ یک گفتگوت نیست

در لفت و لیست مانده دل از قحط سال عمر

ای عشق پر بکش که غزل آبروت نیست

این تیره گی که در همه جا قلت می خورد

از جنس شب خمار لب و تار موت نیست

با حرفهای کهنه که حالت عوض نشد

این را یقین بدان که نوی روبروت نیست

باغ هزار قفله ی سیب ِ سقوط عشق

ایم روزها در هوس یک هبوط نیست

وقتی که شهر خانه ی صد مار و کژدم است

جایی مناسب تو بجز دشت لوت نیست

2/3/89

بی تو این خاطره در راه به هم می ریزد

راه می افتم و این کوچه به ناگاه به هم می ریزید
 

یاد آن پنجره می افتم و درگاه به هم می ریزد

 

بچه گی کرده ام اما تو شبی آه نکش
 

قدرت بودن من با تو به یک آه به هم می ریزد

 

همه جا ساکت و این لحظه پر از آشوب است
 

پچ پچ فاصله در آخر این راه به هم می ریزد

 

بغض دل را همه شب چاه زنخدان نشنید
 

چونکه این بغض اگر بشکند آن چاه به هم ریزد

 

شرمگینم که فقط قصه ی ریزش دارم
 

ابر می بارد و رخسار تو ای ماه به هم می ریزد



2/2/89