عشق

یکی از واژه هایم گم شده یاران بیایید
درون دفتر دل نامتان پنهان بیایید

نمی دانم قرار چشمهامان یادتان هست
شما را جان دل ، مهمان جاویدان بیایید

تمام آسمان را اشکهایم شسته اند امروز
افق پیداست تا آنسوی هیچستان بیایید

من آتش می زنم خود را برای شب نشینی تان
قسم این سینه خاکستر شده جانان بیایید

من آسایش ندارم سایشم را بنگرید امروز
شما ای سایه هاتان نرم و خوش سامان بیایید

تمام واژه ی چشم شما را جستجو کردم
غزلهایم فدای چشمتان خوبان بیایید

18/3/1387

لحظه های بی تو تنها

تنگ بی آب من امروز پر از اشک دل است

در مرام عاقلان این حال و روزم باطل است

 

مرغزار جان ما را دلبری آتش کشید

آهویی در دشت مانده دلبر از وی غافل است

 

 

آسمان خانه ی  من بی ستاره ماند و حیف  

آسمان مرده هم در بند خشتی از گل است است

 

دارم امید آسمان امشب بباری سینه چاک

تا نبیند دشمنم اشکی که از خون دل است

 

 

باغبان کوچه های بی کسی دیروز مرد

امشب از درد نمردن اشک من بی حاصل است

 

گریه کن تنهاترین ابر نباریده غریب

گریه هم در وقت مردن آرزوی عاقل است